احمد
تو که در دلم باشی یعنی تمام آرزوهای خوب را دارم....یعنی تمام ستاره ها و فرشته ها را دارم....تو که در دلم باشی یعنی یک دنیا تـــــــو دارم.... از تو گفتن چقدر برایم دلچسب است...از تو گفتن چقدر حس پرواز می دهد...چقدر حس زندگی.... باز هم تکرار تو زمین را سر سبز کرد...مثل تکرار باران.....تکرار تو آسمان را دلنشین کرد مثل تکرار ستاره ها.....حس بودنت تنهایی ام را نور ملایمی داد و آرامشی عمیق...مثل تنهایی ماه...دور از خورشید ...مثل تنهایی یک کبوتر سفید.........! زانو بغل کرده بودم و از تو می سرودم...از تو می گفتم...از تو می نوشتم....زانو بغل کرده بودم و قدم به قدم با تو می دویدم....زانو بغل کرده بودم و سایه به سایه با تو راه می رفتم....زانو بغل کرده بودم و چشم به چشم غرق تماشا بودم.....زانو بغل کرده بودم و دنیا را عاشقت کردم .... می دانی.....من به اتفاق های خوب می گویم تـــــــــو....به عطر گل های شب بو می گویم تــــــــــو.....به شقایق های دلخون می گویم تـــــــــو....به بابونه های خندان می گویم تـــــــو.....به پرستو های در حال عروج می گویم تـــــــــــو...به بال های رنگ رنگ قناری های مهربان می گویم تــــــــــو....من به خورشید وقت طلوع می گویم تـــــــــــــو...به ماه وقت طلوع می گویم تــــــــو...... من به باران و رود و دریا می گویم تــــــــــو....به گلبرگ های شبنم خورده و خوشرنگ می گویم تـــــــــــــو....من به ستاره ها که هیچ...به چشمک ستاره ها می گویم تــــــــو...من به اشاره های بلبل ، روبروی چشم گل ها می گویم تــــــــــو....من به اوج احساس و اوج دلربایی می گویم تــــــــو....من به تمام حرف های عاشقانه می گویم تــــــــــو... حالا این تـــــــــــــو در دلم هست...وقتی که می گویم تـــــــــــــو که در دلم باشی تمام آرزو های خوب را دارم....خوب حس می کنی چه می گویم............. راستی قلبم نفس نفس می زند این روز ها......دستم به دامان تـــــــــــــــــــو... دور سرت چرخ می زنم به کوری چشم های حسود....پیش تو لبخند می زنم به کوری چشم های شور....به شور داشتنت پای کوبان فریاد شوق سر می دهم...روی سبزه ها غلت می زنم....من از عشق تو غنچه می شوم...می شکفم....به کوری چشم های حسود..... می گویم تا بشنوند همه....تو مست می کند نگاهت....با دلم حرف می زند چشم های مهربانت.....می گویم تا دق کنند.... تو جان می دهی به عالم....جان می دهی به من.... مثل یک کبوتر قصد پرواز دارم دور سرت....قصد پاک کردن غبار دارم از گنبد طلایی لبخندت.....من قصد کشیدن سرمه دارم از خاک های کف پایت.......تو بی نظیری و من بی وقفه تسبیحت می گویم....تو حرف نداری و من برایت واژه ها می گویم..... تو از سلامت گل ها خبر داشتی که گلاب زندگی بخشم شده ای....تو از آسمان پر ستاره خبر داشتی که ماهی فراتر از آفتاب سپیده دم شده ای.......تو خواب از سر دنیا برده ای ...عجب محشری.....عجب معرکه ای....من می دانم حالا تو داری لبخند می زنی و می خوانی....و من دارم می بینم این دودی که دور سرت می چرخانم و عجیب چشم زخمیست..... این چشم ها فدای سرت...حتی همین اسپند ها فدای سرت....این هلال ماه ، یک آسمان فدای سرت....من هی می نویسم تو بخوان و با غرور به این چشم های حالا کور بخند.......من حادثه ها را زنجیر می زنم و تو با سلامت از کنار اتفاق های خوب بگذر...... تو از سرو و کاج بالا تر بمان و از پرستو ها دلرباتر پرواز کن و من مراقبم...... تو فقط مراقب باش با گل یاس و شب بو تبانی نکنی وگرنه دنیا را از هوش می بری.....نکند با سرخی سیب ها عهدی ببندی و لبخندی دلنشین به ارغوان بزنی.....تو مراقب باش فقط رنگی از تو....بویی از تو...احساسی از تو دنیا را می کشد....... تو فقط مراقب باش ....من روزی هزار بار دوباره عاشق می شوم......... راه دور است و هزار اتفاق و زندگی مثل آبشار...مثل رود...مثل موج دریا در جریان....دل دل می کنی و راه می روی و دست های گره خورده از هم وا می شود و قلب ها در سینه آتش می گیرد و خاطره ها گُر می گیرند...... پرنده ها گریه می کنند و باران می گیرد ...زندگی برای گل های قد خمیده بغض می کند و شانه های استوار سرو خم می شود...و عجب شوری اینجا راه افتاده انگار مهربانی دارد لبخند می زند....دلربایی دارد می خندد...برق نگاهی غروب را سوزاند و اشاره ای سحر را خوشبو کرد و خورشید را مبهوت ماه.... دارد زندگی یک اعجاز به خود می بیند...یک گذشت افسانه ای...یک محبت رویایی.....و این رویا و افسانه دارد بغض ها را لبخند می کند و اشک ها را مقدس...و چقدر لحظه ها شیرین قدم می زنند در افکار خسته ام ...دارند حادثه ها شبیه طعم شیرین تسبیح نگاهت می شود....دارد فروردین روزگار معنوی طلوع می کند.....دارد شکست نور بر گونه های خیست تا خدا منعکس می شود....دارد آسمان دعا می کند به حالمان..... سرت سلامت آرام قدم بردار...... من خیره مانده ام و دارم به رد پایی نگاه می کنم که انگار بی رمق بر زمین می نشینند.....انگار لنگ لنگان راه می روند.....من خیره مانده ام و این راه لرزان را تماشا می کنم و تو سر بر نمی گردانی تا مبادا دوباره قلبت بلرزد.... تا نکند مسیرت دوباره کج شود.....و من لبخند و اشک را به تو تقدیم می کنم و نگرانم نکند سر راهت سنگی باشد....نکند به گل هایی که دستت سپرده ام خاری باشد....و تو آرام و بی صدا گل ها را بو میکنی و می روی..... دنیا حس می کنم دارد حسادت می کند....به این همه دلنگرانی.....به این همه خاطرخواهی.......دنیا دارد غبطه می خورد به من.......به تــــــــــــــــــــــو........و ما چقدر درس زندگی دادیم به زندگی..........راستی مراقب باش نکند راهت ناهموار شود......سرت سلامت آرام قدم بردار..... دل ها که گره می خورند...حس می کنی که دنیا کوچک می شود.... دنیا پیش چشم هایت می شود همان گره و تو دوست داری آن گره مدام کور و کور تر شود....انقدر که تیز ترین دندان هم بازش نکند..... دل ها که گره می خورند حس می کنی زندگی حس غریبی می دهد به تو.....و آن دلی که بدجور گره خورده با دلت....مدام آه می کشی و خلوت می کنی و بعد در خلوت هایت از این گره کور یا بغضی در گلویت جمع می شود....یا اشکی از پلک هایت سقوط می کند...یا لبخندی به لب هایت می نشیند......و تو دوست داری این چرخه بغض و اشک و لبخند را در خلوت های خودت بیشتر و بیشتر کنی..... و بعد حرفی زیر لب بگویی....نفسی عمیق بکشی و آسمان را کمی زل بزنی و آرام خلوت و خاطراتت را روی دوشت بار کنی و قدم بزنی ..... و من حالا این گره کور را دوست دارم...... می خواهم مرور کنم خاطره هایم را با تو....و خودم را حس کنم کنار همان برکه خیالی که خیلی وقت ها تمام قرارمان می شد.......دیشب سرم روی دوش تو بود و خودت نمی دانم شاید بی خبر بودی.......و من از حال و روزم می گفتم و نمی دانم شاید می شنیدی و من تا سحر عقده وا می کردم..... تو هر چه دورتر می روی این گره کورتر می شود...حواست باشد........ حالا من از این راه دور چطور سر به شانه هایت گذاشته ام نمی دانم...............می فهمی؟........ نمی دانم اگر این تشبیه ها نبود...اگر این تمثیل ها نبود...اگر این طبیعت دلنشین و سرشار از اتفاق خوب نبود...من تو را چطور باید برای این روزگار تفسیر می کردم.....من تو را چطور باید برای چشم هایی که کمرنگ می بینند....برای قلب هایی که گیج و منگ می زنند ...ترسیم می کردم..... خدایا شکرت که موج را آفریدی و من هر نگاه دلربایش را موج زندگی تشبیه کنم....خدایا شکرت که گل های قرمز و رز های صورتی را با آن طراوت آفریدی تا من طراوت و لطافت گونه هایش را به این گل ها تشبیه کنم....هرچند حد این تشبیه ها حتی به حسی از او هم نمی رسد....چه برسد به خودش........ چقدر خوب است این همه نیلوفر عاشق می روید....و این همه گل های میخک دور هم شعر می گویند و میخندند....چقدر خوب است وقتی هوا ابریست باران بغض های تشنه را آب می دهد و وقتی خورشید می بارد حرارتش قلب های عاشق را همدردی می کند...چقدر خوب است این طبیعت هست.....وقتی تو دوری.....چقدر خوب است دورو برم تشبیه و تمثیل از تو می روید....وقتی تو نیستی............. دلم لک می زند مثل یک سیب.....وقتی به یاد روزگار بی تو بودن می افتم.....دلم می لرزد مثل یک سیب....وقتی که از بلندی نگاهت به زمین می افتم.....دلم لک می زند...مثل یک سیب....وقتی که از حرارت و نور نگاهت دور می افتم.......دلم دق می کند وقتی به یاد آفتاب پشت ابر های خسته می افتم..... دلم می جوشد مثل انگوری که دارند متهمش می کنند به ارتداد........دارند متهمش می کنند به بیهوشی......بی عقلی....دلم می گیرد وقتی حرارتی از جنس عشق حلاوت انگور را می گیرد............بی چاره انگور....بی چاره سیب....بی چاره دلم.........
لطفا در صورت کپی برداری از مطالب این وبلاگ منبع را ذکر بفرمایید.
لطفا در صورت کپی برداری از مطالب این وبلاگ منبع را ذکر بفرمایید.
لطفا در صورت کپی برداری از مطالب این وبلاگ منبع را ذکر بفرمایید.
لطفا در صورت کپی برداری از مطالب این وبلاگ منبع را ذکر بفرمایید.
لطفا در صورت کپی برداری از مطالب این وبلاگ منبع را ذکر بفرمایید.